[اون مافیای منه]p3
[اونمافیایمنه]p3
آخر شب بود میخواستیم بریم خونه که...
رئیس : همه خدمتکارا جمع بشن.
دست یونا رو گرفتم و رفتیم پیش بقیه.
رئیس: فردا شب یه مهمونی داریم و باید همهچی بینقص باشه و لباساتون رو هم ما انتخاب میکنیم و خیلی حواستونو جمع کنید که اشتباهی ازتون سر نزنه
کوچیک ترین نقصتون میتونه دلیل اخراجتون بشه
یکی از خدمتکارا: ببخشید این چه مهمونی ای هستش؟
رئیس: این مهمونی برای بزرگ ترین مافیاهای کشوره و اگه لو بره از چشم شماها میبینم و پایان خوشی نخواهید داشت! و اینکه مهمونی ساعت 7شروع میشه و همه شماها باید ساعت 6بار باشید
میتونید برید.
ا.ت ویو
برگشتم خونه خیلی خسته بودم و یکم استرس داشتم برای مراسم فردا شب
آخه مافیاها!..
+مامااان باباااا من برگشتممم
؛ هوی ا.ت ساکت شو مهمون داریم
+مهمون؟ بازم قمار؟
؛ بابا بازم شروع کرده به قمار وقتی نبودی کلی با مامان بحث کردن ولی گفت اینبار اگه برنده بشه زندگیمون از این رو به اون رو میشه.
رفتم تو پذیرایی و یه مرد تقریبا مسن و یه پسر جوون خوشتیپ و هیکلی نشسته بودن و با پدرم صحبت میکردن و دوتا بادیگارد هم کنارشون وایساده بود
م/ت دخترم برگشتی برو تو اتاقت
+اینجا چخبره؟
پ/ت مگه نشنیدی مادرت چیگفت؟(داد)
+سر من داد نزن تو کل زندگیمونو سر همین قمار بازیات به فنا دادی(داد)
پ/ت گمشو برو تو اتاقت دختره ی ...(خودتون یه فش تصور کنید😂)
خیلی ازین حرفش حرصی و ناراحت شدم اما اهمیت ندادم و رفتم تو اتاقم...
لایک و کامنت بزار با گدرت برم پارت بعدو بنویسم💪🏽🗿❤️
بوص..🙂
آخر شب بود میخواستیم بریم خونه که...
رئیس : همه خدمتکارا جمع بشن.
دست یونا رو گرفتم و رفتیم پیش بقیه.
رئیس: فردا شب یه مهمونی داریم و باید همهچی بینقص باشه و لباساتون رو هم ما انتخاب میکنیم و خیلی حواستونو جمع کنید که اشتباهی ازتون سر نزنه
کوچیک ترین نقصتون میتونه دلیل اخراجتون بشه
یکی از خدمتکارا: ببخشید این چه مهمونی ای هستش؟
رئیس: این مهمونی برای بزرگ ترین مافیاهای کشوره و اگه لو بره از چشم شماها میبینم و پایان خوشی نخواهید داشت! و اینکه مهمونی ساعت 7شروع میشه و همه شماها باید ساعت 6بار باشید
میتونید برید.
ا.ت ویو
برگشتم خونه خیلی خسته بودم و یکم استرس داشتم برای مراسم فردا شب
آخه مافیاها!..
+مامااان باباااا من برگشتممم
؛ هوی ا.ت ساکت شو مهمون داریم
+مهمون؟ بازم قمار؟
؛ بابا بازم شروع کرده به قمار وقتی نبودی کلی با مامان بحث کردن ولی گفت اینبار اگه برنده بشه زندگیمون از این رو به اون رو میشه.
رفتم تو پذیرایی و یه مرد تقریبا مسن و یه پسر جوون خوشتیپ و هیکلی نشسته بودن و با پدرم صحبت میکردن و دوتا بادیگارد هم کنارشون وایساده بود
م/ت دخترم برگشتی برو تو اتاقت
+اینجا چخبره؟
پ/ت مگه نشنیدی مادرت چیگفت؟(داد)
+سر من داد نزن تو کل زندگیمونو سر همین قمار بازیات به فنا دادی(داد)
پ/ت گمشو برو تو اتاقت دختره ی ...(خودتون یه فش تصور کنید😂)
خیلی ازین حرفش حرصی و ناراحت شدم اما اهمیت ندادم و رفتم تو اتاقم...
لایک و کامنت بزار با گدرت برم پارت بعدو بنویسم💪🏽🗿❤️
بوص..🙂
۲.۶k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.